#بغل

ساخت وبلاگ
عنوانمن اتاقم رو با همه ی سادگی هاش دوس دارم...اتاقم محلِ آرامشِ منه...همیشه موقع مسافرت رفتن از اتاقم خدافظی میکنم ، ندیدنش دلتنگم میکنهپ.ن: خیلی وقته یه پرده ی تزئینی و قشنگ میخوام ولی هنوز نرفتم دنبالش ، میخوام از این سنتی ها که منگوله رنگی دارن بخرم جمعه بیست و نهم دی ۱۴۰۲ | 16:18 | Fatem79eh  |  #بغل...
ما را در سایت #بغل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatem79eh بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت: 10:37

هر بار که مسئول کتابخونه عوض میشه ، اینقدر میام و میرم تا مسئول جدید هم باهام رفیق میشهمسئول قبلی سیستم رو برام باز کرده بود تا ۷ تا کتاب میتونستم بگیرمامروز رفتم چند بار کتاب گرفتم و چند بار تعویض کردم تا مسئول جدیده بهم صبحونه هم داد و تا ۷ تا کتاب گذاشت ببرم در صورتیکه نفر قبلی ۴ تا گرفته بود و نمیذاشت کتاب پنجم ببره ولی به من هیچی نگفت و حتی میخواستم ۶ تا ببرم گفت اشکال نداره هفتمی هم ببر... #بغل...
ما را در سایت #بغل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatem79eh بازدید : 11 تاريخ : چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت: 10:37

یکی از کتاب‌هایی که دوسشون داشتم و همسفر با مسافر داستان شدم و با شخصی به اسم آقای " فلیس فاگ " آشنا شدم کتاب " دور دنیا در ۸۰ روز " نویسنده آقای "ژول ورن " بود.یکی از روزهای آخر هفته بود که اپلیکیشن " کتابراه " این کتاب رو رایگان گذاشت و من اسمشو دیدم و سیو کردم ؛ بیرون از خونه بودم و لازم بود جایی منتظر بمونم شروع به خوندنش کردم ، اتفاقات بین راه و از همه جالب تر پایان غیر منتظره ی ِ داستان باعث شد که دوسش داشته باشم. جمعه بیستم بهمن ۱۴۰۲ | 10:14 | Fatem79eh  |  #بغل...
ما را در سایت #بغل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatem79eh بازدید : 11 تاريخ : چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت: 10:37

گفت : اونجا نیستم

گفتم : مگه کجایی که دو روز بعد جواب پیاممو دادی #بغل...

ما را در سایت #بغل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatem79eh بازدید : 19 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 23:13

اینقدر مینویسم شروع جدید تا بالاخره یه بار شروع جدید بمونه و اینقدر خوب باشه که نیاز به شروع جدید نباشه !........یه ماهه که حال خوشی ندارم یا بگم نداشتم ... روزی سه بار مسواک میزدم ، ولی یکماهه مسواک نزدم :)از دیروز موهامو شونه نزدم :)پنج روزه حموم نرفتم :)صورتمو روزی سه بار با فیس واش میشستم ولی توی این یه ماه روتین پوستی رو ادامه ندادم :)چند روزه نماز نخوندمچند روزه غذا نمیخورمزیر چشام گود افتاده و کبود شدهآخرین باری که از خونه بیرون رفتم یادم نیستهمش توی وبلاگ و بازی " نیو سیتی" و اینستا و تلگرام میچرخم...یه جورایی دیگه داره حالم از خودم بهم میخوره ، یه آدم وسواسی بودم که تبدیل شدم به یه آدم فوق العاده کثیف و بی ریخت..............باید برم دوباره دفتر برنامه ریزی خودم رو راه بندازم...لازمه دوباره به خودم و قیافم و اوضاعم رسیدگی کنمکتاب " جادوی فکر بزرگ " رو چند ماهی هست خریدم ولی نخوندم ، باید این کتاب هم بخونم.توی این مدت برنامه نویسی " متلب " آموزشش رو ادامه بدم. #بغل...
ما را در سایت #بغل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatem79eh بازدید : 22 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 23:13

بالاخره امروز هدیه ام رو از حضرت علی (ع) گرفتم واقعا بسیار خوشحالم...امروز حالم بهتر بود و کارهامو انجام دادم و برگشتم به حالت عادی و تمیز بودن ... ولی بعدازظهر حواسم نبود جوجه ی چهار پنج روزه که خریده بودم پا گذاشتم روش و بال بال زد و مرد... بخاطر اون جوجه یه عالمه گریه کردم و دلم واسش سوخت :(ولی امشب اون ۳ دهم نمره ای که احتیاج داشتم رو استاد بهم داد و واقعا خوشحالم و ازشون تشکر کردم یه استاد دیگه هم هست که باید ازشون تشکر کنم ، از اون اساتید سختگیرمون بود و گرچه سر پیام دادن بهش و اینکه ازش خواهش کردم نمره بده ناراحت شدم و خیلی برام سخت گذشت ولی نمره قابل توجهی بهم اضافه کرد... ...این ترم بهم درس داد که اولا درس های سخت تخصصی رو با هم برندارم ، با یه دست نمیشه چندتا هندونه بغل کرددرس دوم هم این بود که با سخت ترین شرایط هم درس هامو همون روزی که درس دادن بخونم و البته پیش خوانی کنم که خیلی تاثیر داره ، این زجر روزهای اول رو متحمل شم و یه عالمه بخونم تا آخر ترم امتحانات رو با استرس و حال بد و روحیه داغون ندم و مجبور به خواهش کردن نشمدرس سوم هم این بود که حتما پنج صبح بیدار شم ، چون ۶ شروع میکنم حاضر شدن و وقت نمیکنم مطالعه کنم و شب هم خسته برمیگردم و خواب میرمدرس چهارم اینه که حتما روش های برنامه ریزی رو به کار بگیرم تا اینجوری نشهدرس پنجم ، اینقدر زود امیدت رو از دست نده و خودتو نابود نکن . #بغل...
ما را در سایت #بغل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatem79eh بازدید : 21 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 23:13

یه مدت بود غرق کتاب های روانشناسی زرد و تاریک و جذب و ... شده بودمراستش به یه حسی رسیده بودم که انگار مغزم پر شدهمطالب توی ذهنم درهم و ورهم شده بوددیگه میخواستم به هیچ چیز و هیچ چیز فکر نکنم از طرفی دوس دارم کتاب بخونم و قمپز در بیام بگم آره من فلان کتاب رو خوندم و خیلی شیک جلوه کنمدیدم من چندین سال هست که کتاب داستانی نمیخونم و رفته بودم سراغ کتاب هایی که دارن ذهنم رو به هم میریزنمن خیلی قانون جذب رو قبول دارم و امکان نداره بهش فکر کنم و برام برآورده نشه ، ولی اینکه همش فکر میکردم خسته شدم و متوجه شدم درسته که اون آرزو با فکر کردن برآورده میشه ولی خیلی انرژی میگیره و ذهنم رو اذیت میکنه و زیادی غرقش شده بودم یه مدت هست دارم کتاب های داستانی هری پاتر رو میخونم این کتاب ها باعث شده ذهنم آزاد تر باشه و بیشتر توکلم به خدا باشه ، نه اینکه بخوام به زور با فکر کردن به یچیزی اون رو بدست بیارم، از طرفی حس میکنم اون شادی و هیجانم داره برمیگرده ، خلاقیت های از دست رفتم هم بهتر شده خلاصه که اگه مثل من به قانون جذب اعتقاد دارید زیاده روی نکنید چون مخرب بودنش رو خودم حس کردم. + نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 14:8 توسط fatem79eh  |  #بغل...
ما را در سایت #بغل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatem79eh بازدید : 52 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 20:13

دوس داشتم با یه مشاور که بتونه درکم کنه حرف میزدم و ازش راهنمایی میگرفتم

واقعا توی این مرحله از زندگیم به راهنمایی نیاز دارم ، کاش خدا راه درست رو بهم نشون بده...

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 0:45 توسط fatem79eh  | 

#بغل...
ما را در سایت #بغل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatem79eh بازدید : 54 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 20:13